قوله تعالى: قال الْملأ منْ قوْم فرْعوْن الایة اذا اراد الله هو ان عبد لا یزید للمحق حجة الا و یزید بذلک للمبطل فیه شبهة. حجتها روشن است و معجزه پیدا و کرامت ظاهر، لکن چه سود دارد کسى را که رانده ازل گشت و خسته ابد! هر چند که موسى آیت و معجزه بیش نمود ایشان را حیرت و ضلالت بیش فزود. موسى در حق و حقیقت ید بیضا مى‏نمود و ایشان او را رتبت ساحرى برتر مى‏نهادند که: إن هذا لساحر علیم، اینت جادوى استاد، اینت ساحر دانا. همانست که کفار قریش از مصطفى (ص) انشقاق قمر خواستند، چون بدیدند آن را چنان که خواستند، گفتند: هذا سحر مستمر، تا بدانى که کار نمودن دارد نه دیدن. از آن ندیدند که شان ننمودند، و از آن راه نبردند که شان بر راه نداشتند. سحره فرعون را بنمودند، لا جرم ببین که چون دیدند؟! و کجا رسیدند؟! انوار عزت دین ناگاه در دل خود بدیدند، و بمقام شهدا و صدیقان رسیدند.


عهدنامه ازل دیدند و بدولت خانه ابد رسیدند. کلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبار رسیدند. چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادویى بغایت بساختند، و میمنه و میسره راست کردند، مهتر ایشان گفت: بنگرید تا عدد لشکر موسى چند برآید؟ گفتند او را لشکر نیست، مردى مى‏بینیم تنها، عصائى در دست. گفت: آه از آن تنهایى و یکتایى او. مرد یکتا هرگز تنها نبود گرچه تنها رود بى‏یار نبود. دانید چه باید کرد؟ او را حرمتى بباید داشت و خود را کارى بباید ساخت.


إما أنْ تلْقی و إما أنْ نکون نحْن الْملْقین موسى چون از ایشان این شنید گفت: از اینان بوى آشنایى مى‏آید که حرمت مى‏شناسند. پس چون جمال ارادت بر دلهاى ایشان کمین گشاد، و جلال عزت دین برقع تعزز فرو گشاد، و جمال خود بایشان نمود خورشید دولت دین از افق عنایتشان برآمد. ماهروى معرفت ناگاه از در درآمد. پیک سعادت در رسید و از دوست خبر آمد که: خیز بیا جانا که خانه آراسته‏ام، بسى ناز و راز که من از بهر تو ساخته‏ام. شکر این نعمت را بسجود درافتادند و گفتند: آمنا برب الْعالمین.


فرعون گفت: لأقطعن أیْدیکمْ و أرْجلکمْ منْ خلاف اکنون که سر از چنبر وفاى ما بیرون بردید و بر مخالفت قدم نهادید، ما سیاست قهر خود بر دستها و پایهاى شما مستولى کنیم. گفتند: اى فرعون! قصه عشق ما دراز است، و دیده فرعون در آن دقیقه نبیند: آمنا برب الْعالمین.


اى فرعون! اگر سر تن را ببرى، سر دل را چه کنى؟ آن دستى که بچون تو بدبختى برداشته‏ایم بریده به، و آن پایى که بر بساط چون تو مدبرى نهاده‏ایم پى آن بر کشیده به، و آن زبان که بر تعظیم شأن چون توى ثنا گفته گنگ و لال به. آن مدبر سیاست قهر خود بر وجود آن عزیزان همى راند، و نعت قدم بحکم کرم میگفت: اگر دست و پاى و زبان و سمع شما درین دعوى برفت باک مدارید که من شما را سمعى دهم به از آن و بصرى به از آن که: بى یسمع و بى یبصر، چنان که در خبر است: «کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى»، و در قرآن مجید است فلنحْیینه حیاة طیبة.


روایت کنند از مصطفى صلوات الله و سلامه علیه که شب قرب و کرامت چون بآسمان چهارم رسیدم آوازى حزین بسمع ما رسید که: «آمنا برب الْعالمین». جبرئیل گفت: یا سید! این آواز امت موسى است که در عشق این حروف فرو شده، و در این حدیث بمانده، و تا ابد هم برین صفت باشند.